۴
خرداد
۱۴۰۲

هر روز نقاشیها و قصههای کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال میشود. ما آنها را با شما عزیزان به اشتراک میگذاریم. شما هم میتوانید قصههای خود را برای ما ارسال کنید.
قصه باف: قصه امروز از کیان رسولی کلاس سوم دبستان
روزی روزگاری تو یه روستا یه زن ومردی بودند که خیلی کار میکردند.
اونها هر روز صبح زود از خواب بیدار میشدند و میرفتن سراغ کارهاشون.
خانومه برای بچهها صبحونه درست میکرد. باچی؟ با تخم مرغ تازه مرغهاشون و روغنی که خودش درست کرده بود.
بعضی روزها هم برای بچهها پنبر میاورد؟ پنیر چی؟ پنیری که خودش از شیر گاو درست کرده بود.
حتی برای ناهار و شام هم اون خانوم زحمت کش از سبزیجاتی که تو باغچه کاشته بود استفاده میکرد.
اون مرد زحمت کش هم هر روز میرفت تو مزرعه و کشاورزی میکرد. وقتی هم که بیکار میشد به گاو و گوسفندها غذا میداد.
واااای بچهها چقدر دلم میخواد تو روستا بودم و کشاورزی میکردم و از غذای سالم اونجا میخوردم.
اگه یه روزی برم تو روستا حتما یه اسبم برای خودم میگیرم.
فاطیما –
زندگی های روستایی پر از آرامشه خوبه بچه ها این ها رو تجربه کنن