قصه باف

Image Post
داستان توپ پارچه ایی
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.


قصه باف: قصه امروز از سلما شش ساله اهل قشم

یه دختری بود که اسمش سلما بود. اون خیلی بازی فوتبال رو دوست داشت.

همش می‌رفت پیش دوستش پانیز و می‌گفت: بریم فوتبال بازی کنیم.

پانیزمی‌گفت: آخه ما که توپ نداریم.

سلما گفت: باید یه کاری کنیم. باید خودمون توپ پارچه ایی درست کنیم.

اونها دست به کار شدن و رفتن خونه سلما یه سری پارچه و نخ از مادر سلما گرفتن و نشستن توپ پارچه ایی درست کردن.

سلما به پانیز گفت: بریم پیش فاطمه و سحربهشون بگیم توپ داریم. حال دیگه باما میان بازی.

اونها رفتن و مشغول بازی شدن. وسط‌های بازی که خیلی خوش می‌گذروندن یک دفعه بارون گرفت و توپ اونها خراب شد.

فاطمه و سحر، سلما و پانیز رو مسخره کردن. اما سلما دست بردار نبود.

به پانیز گفت: باید یه فکر دیگه بکنیم. باید پول‌هامون روجمع کنیم و یه توپ بخریم.

سلما این فکر رو برای پدر و مادرش تعریف کرد و اونها هم قول دادن در پول جمع کردن کمک کنن.

بلاخره یه هفته بعد سلما و پانیز با پول‌هایی که جمع کرده بودن و با کمک پدر و مادرشون موفق شدن یه توپ فوتبال خوب بخرن.

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید