قصه باف

Image Post
داستان دختر گیس بلند
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.

قصه باف: قصه امروز از ملینا هشت ساله

یکی بود یکی نبود. در یک شهری دختری زندگی می‌کرد که موهایش خیلی بلند بود.

آنقدر که همه او را به گیس بلند می‌شناختند.

دختر گیس بلند کمی بد اخلاق بود و اجازه نمی‌داد کسی به موهایش دست بزند. حتی مادرش.

مادرش هر چه تلاش می‌کرد تا موهای گیس بلند را مرتب کند ولی گیس بلند داد و فریاد می‌کرد.

مادرش می‌گفت: اگر از موهایت خوب مراقبت نکنی و آن‌ها تمیز نگه نداری موهایت مریض می‌شود و باید آنها را از ته کوتاه کنی.

اما دختر گیس بلند به حرف‌های مادرش اهمیت نمی‌داد.

موهای گیس بلند روز به روز بلند تر می‌شد.

یک روز که دختر گیس بلند خوابیده بود، احساس کرد چیزی روی صورت او راه می‌رود.

اول فکر کرد ممکن است یک مورچه بی آزار باشد. او توجهی نکرد و دوباره خوابید.

چند روز بعد دختر گیس بلند دوباره احساس کرد یک مورچه روی گردنش راه می‌رود.

او پیش مادرش رفت و گفت: چرا مورچه‌ها روی صورت و گردنم راه می‌روند. مادرش گفت: باید اجازه دهی سر و موهایت را نگاه کنم.

دختر گیس بلند این بار به مادرش اجازه داد موهای او را دست بزند و سرش را نگاه کند.

اما دیگر دیر شده بود. چون سر و موهای گیس بلند پر شده بود از شپش.

دختر گیس بلند وقتی فهمید موهایش پر از شپش شده شروع به گریه کرد و گفت: دیگر این موها را نمی‌خواهم باید برویم و آن‌ها را کوتاه کنیم.

گیس بلند همان روز موهایش را کوتاه کرد و از مادرش خواست هر روز موهای او را بشوید وشانه کند تا از شر شپش‌ها راحت شود.

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید