قصه باف

Image Post
داستان خانواده خندان
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.

قصه باف: قصه‌ امروز از کیان شش ساله

من، پدر و مادرم با برادرم جمعه بیرون رفتیم.

ما تصمیم گرفتیم از همان اول با چهره‌ای خندان بیرون برویم و این چهره را تا برگشتن به خانه حفظ کنیم.

من و پدر و مادرم توانستیم پس از چند ساعت با لب خندان به خانه برگردیم.

ولی برادرم که مدام نق می‌زد، لبخند از روی لبش پاک شد و ما به او خندیدیم.

مادرم می‌گفت: باید اسم برادرم را اخمو گذاشت.

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید