قصه باف

Image Post
داستان"نیکا و قلب بزرگ هلال احمر"
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.

قصه باف: قصه امروز از رونیکا هفت ساله

چند روز پیش با مامان و بابا رفتیم نمایشگاه کتاب. اونجا کلی کتاب دیدیم، ولی یه غرفه خیلی قشنگ‌تَر از همه بود... غرفه‌ی هلال احمر!

وقتی وارد شدیم، دو تا خانم مهربون اونجا بودن. یکی‌شون عینک داشت و با لبخند برام بروشور آورد، اون یکی هم برام یه برچسب قلب قرمز داد.

بهم گفتن کار هلال احمر کمک به مردمه، مخصوصاً وقت‌هایی که زلزله میاد یا کسی مریض می‌شه.

من انقدر خوشم اومد که سریع مدادم رو درآوردم و عکس اون دو خانم رو کشیدم.

یه قلب قرمز هم بین‌شون گذاشتم، چون حس کردم خیلی همدیگه رو دوست دارن و همه آدم‌ها رو هم همین‌طور.

حالا نقاشی من روی یخچال خونمونه، و هر وقت می‌بینمش یاد دل مهربون هلال احمر می‌افتم.

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید