قصه باف

Image Post
"خانه‌ی رنگین‌کمانی در سرزمین آفتاب‌خندون"
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.

قصه باف: روزی روزگاری در سرزمینی شاد به نام «آفتاب‌خندون»، یک خانه‌ی کوچک و رنگارنگ وسط چمنزار سبز زندگی می‌کرد. این خانه با سقف نارنجی، دیوارهای بنفش و پنجره‌های بامزه‌اش، همیشه خندان و پر از شادی بود.

در این خانه‌ی عجیب و دوست‌داشتنی، یک دختر کوچولوی مهربون به اسم هلیا با برادر بازیگوشش سام زندگی می‌کردند. هلیا عاشق لباس‌های رنگی‌رنگی بود و همیشه با لبخند از خانه بیرون می‌آمد تا زیر نور خورشید بازی کند.

یک روز، وقتی خورشید با لبخند طلایی‌اش بر همه جا می‌تابید، هلیا و سام تصمیم گرفتند بروند زیر درخت بزرگ کنار خانه بازی کنند. اما ناگهان از دودکش خانه چند حباب سیاه بیرون آمدند!

هلیا با تعجب گفت: «سام! این حبابا از کجا اومدن؟!»

سام گفت: «شاید یه جادو توی دودکشه!»

آن‌ها با هم تصمیم گرفتند یک نردبان از چوب بسازند و از درخت بالا بروند تا از آن‌جا به دودکش نگاه کنند. وقتی به بالا رسیدند، دیدند یک سنجاب کوچولو داخل دودکش لانه ساخته و حالا دنبال راهی برای بیرون رفتنه!

هلیا سریع پایین دوید، درِ خانه را باز کرد و با صدای بلند گفت: «سنجاب کوچولو، بیا از در بیای بیرون، دودکش جای زندگی نیست!»

سنجاب با شادی بیرون پرید، دست‌های کوچکش را تکان داد و گفت: «ممنونم که نجاتم دادید. حالا دوستای من می‌تونن بیان و با هم جشن بگیریم!»

از آن روز به بعد، خانه‌ی رنگین‌کمانی پر شد از صدای خنده‌ی هلیا، سام و دوست‌های تازه‌شون؛ و خورشید، هر روز با لبخند بزرگ‌تری طلوع می‌کرد.


لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید