قصه باف

Image Post
داستان آرزوهای ملیکا زیر بارون
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.

قصه باف: قصه امروز از مهنیا هشت ساله

یه دختری بود اسمش ملیکا بود.

اون همیشه می‌رفت زیر بارون.

آخه بارون رو خیلی دوست داشت.

ملیکا تو رشت زندگی می‌کرد.

هروقت بارون می‌اومد با چترش می‌رفت زیر بارون و خوش می‌گذروند.

اون همش زیر بارون به آرزوهاش فکر می‌کرد.

یه آرزوی ملیکا سلامتی پدر و مادرش بود.

اون زیر بارون برای پدر و مادرش دعا می‌کرد.

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید