قصه باف

Image Post
داستان چراغ قرمز
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.


قصه باف: قصه امروز از سنا کلاس دوم دبستان

بچه‌ها می‌خوام یه قصه براتون بگم.

یه روزی روزگاری یه دختری با من دوست شد.

اسم اون دختر سحر بود.

وقتی سحر رو دیدم هر دو پاش رو کچ گرفته بود.

از سحر پرسیدم چه اتفاقی برات افتاده؟

اون خیلی غمگین بود ولی جواب داد و گفت: یه روزی رفتم تو خیابون و اصلا به چراغ راهنمایی رانندگی توجه نکردم.

یک دفعه یه ماشین که با سرعت می‌اومد به من زد و من چند متر پرت شدم.

وقتی چشم‌هامو باز کردم تو بیمارستان بودم و فهمیدم هر دو پام شکسته.

از وقتی با سحر آشنا شدم موقع حرکت از خیابونها خیلی حواسم رو جمع می‌کنم.

بچه‌ها شما هم موقع عبور از خیابون حواستون به چراغ قرمز و حرکت ماشین‌ها باشه.

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید