16
خرداد
1402

هر روز نقاشیها و قصههای کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال میشود. ما آنها را با شما عزیزان به اشتراک میگذاریم. شما هم میتوانید قصههای خود را برای ما ارسال کنید.
قصه باف: قصه امروز از هانیه زمانی کلاس چهارم
یک روزی توی شهر ملکهایی بود که خیلی مهربان بود.
آن ملکه یک پسر داشت.
پسرش هر روز به مادرش میگفت: برایم لباس بگیر یا هر چیز دیگری که فکرش را کنی.
مادر با تعجب گفت: یک اسب!
باید کمی بزرگتر شوی.
پسر با ناراحتی گفت: مامان لطفا.
مادر یا همان ملکه گفت: باشد برایت یک بچه اسب میگیرم و پسرش را برد کنار اسبش .
گفت: سوار شو. پسر با خوشحالی سوار شد. در راه پسر به زمین افتاد.
مادر او را بلند کرد و گفت: حالت خوب است؟ پسر گفت: بله.
مادر گفت: هنوز هم میخواهی یک اسب برایت بگیرم؟ پسر گفت: نه.
اولین دیدگاه را شما ثبت کنید