قصه باف: ناگهان از خواب بیدار میشوید و خودتان را میبینید که وسطِ اقیانوساید. میتوانید تصور کنید؟ هر چیزی که در اطرفتان بوده است، شناور شده و همه جا پر از جزیرههای عجیبوغریب است؛ جزیرهی قطارها، نیمکتها و...
نمیتوانید از خانه بیرون بروید، مگر با قایق. روال عادی زندگی تعطیل شده است. مغازه و مدرسهای باز نیست. زمینهای کشاورزی و بعضی از حیوانات زیر آبهای اقیانوساند. مردم پراکندهاند و هر کدام جایی پناه گرفتهاند که در امان باشند و منتظر نیروهای کمکیاند. آنها گاهی خیال میکنند این وضعیت همیشگیست و میترسند که شاید بهزودی در اقیانوس غرق شوند.
"پسر اقیانوس" درباره یکپسربچه جنوبی بهنام سمیر است با یک ذهن خیالپرداز و قصه او از بعدِ یکسیل ویرانگر شروع میشود. همه روستای سیلزده را ترک کردهاند اما سمیر و خانوادهاش ماندهاند. سمیر در بازیهای کودکانه، خودش را ناخدای اقیانوس تصور میکند و همراه دوستان خیالیاش سوار کشتی شده و در دل اقیانوسها ماجراجویی میکند. سمیر که آرزوهای بزرگی دارد، در مسیر سفر خیالیاش در اقیانوس، از ابرهای سیاه، سیل و رعد و برق میترسد اما با وجود ترس و دلهرهای که دارد، امید هم دارد.
پسرک در این داستان با مجموعهای از حیوانات کوچکِ مینیاتوری سفری را در روستایی غرق در آب آغاز میکند. یک راوی کوچک با فهم محدودی از جهان که تلاش میکند با ترسهایش روبهرو شود. او تقابل نیستی و هستی را جلو چشمهایش میبیند و در گسترهی امن تخیل راههایی برای گذر از واقعیت پیدا میکند. پسرک به بازی، دوستی و امنیت نیاز دارد و رویاپردازی به او کمک میکند تا بتواند آنچه نیست را بسازد.
تصویرگریهای کتاب پر از جزییات بینظیر از زندگی مردم جنوب ایران است؛ از معماری تا سبک پوشش، عادتهای روزمره و شیوههای کسبوکار. بستری که بهخوبی منعکسکنندهی تنوع فرهنگی است و کودکان را با دغدغهها، رنجها و امیدهای مردم این گوشه از زمین آشنا میکند.
کتاب "پسر اقیانوس" نوشته مهدی رجبی با تصویرگری هاله قربانی توسط نشر افق منتشر شده است. اینکتاب یکی از عناوین مجموعه "کتابهای فندق" است که اینناشر برای کودکان منتشر میکند.
مهدی رجبی نویسنده اینکتاب، متولد ۱۳۵۹ در خمین و دانشآموخته رشته سینما و ادبیات نمایشی است. ایننویسنده میگوید خودش هم نمیداند چهطور شد نویسنده تماموقت کودک و نوجوان شد. ایننویسنده تا به حال جوایز و نشانهایی چون لاکپشت پرنده، سپیدار، کلاغ سفید و شایستگی تقدیر شورای کتاب کودک را در کارنامه ثبت کرده است. تعدادی از آثار رجبی به زبانهای سوئدی، کرهای، ترکی و انگلیسی ترجمه شدهاند.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
صدای قایقموتوری میآید. جیغ میزنم و میپرم توی آب. غصهام میگیرد. خانم مهربانه باهاشان نیست. دو نفرند. چکمه و لباس آوردهاند و برنج.
میگویند از اَبَرکوه آمدهاند. نمیدانم کجاست. باید روی نقشه پیدایش کنم.
یکیشان میگوید باید از اینجا برویم چون بارانِ امشب حتما سیلبندها را میشکند. میگوید توی جزیره قطارها هنوز واگن خالی هست. بابا اخم میکند: "ما همینجا میمانیم."
اما پدربزرگ به عربی میگوید: "نه، نمیمانیم. قایق بزرگ بیاورید، گوساله و مادرش را ببریم. اگر آب بالاتر بیاید، جفتشان میمیرند."
من برایشان به فارسی میگویم.
اولی یکبسته بیسکویت میدهد به من و میگوید: "الان باید برویم روستاهای پایین. قبل از غروب قایق میفرستیم."
میپرسم: "مدرسه کی باز میشود؟"
دومی میگوید: "زود... خیلی زود..."
همهشان همین را میگویند. نمیدانم خیلی زود یعنی کی!
اولین دیدگاه را شما ثبت کنید