قصه باف

Image Post
داستان توت فرنگی شکمو
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.

قصه باف: قصه امروز از فاطمه عبداللهی کلاس دوم دبستان

روزی با مادرم وارد میوه فروشی شدم.

مادرم به سراغ سبد خیار و گوجه رفت و من گوشه ایی منتظر ماندم.

چشمم به سبد توت فرنگی‌ها افتاد. دیدم یکی از توت فرنگی‌ها به گوشه ایی زل زده و آب از لب و لوچه اش آویزان است.

نزدیک توت فرنگی شدم و پرسیدم: توت قشنگ!

چه چیزی چشمت را گرفته است؟

توت فرنگی گفت: من دلم چاقاله بادام می‌خواهد.

می‌خواهم قبل از این که خورده شوم یک چاقاله بخورم ببینم چاقاله چه مزه ایی دارد!

از صبح هر کس وارد مغازه می‌شود سمت چاقاله بادام‌ها می‌رود و به آن‌ها زل می‌زند؟

از مادرم خواهش کردم کمی چاقاله و توت فرنگی بخرد.

وقتی داشت آن‌ها را برمی‌داشت خودم توت فرنگی شکمو را برداشتم در نایلون گذاشتم تا وقتی به خانه رفتم به خواسته توت فرنگی شکمو عمل کنم‌‌

  1. با این قیمت هایی که چاقاله داره ما هم دلمون آب افتاد

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید