قصه باف

Image Post
داستان موش سه گوش
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.

قصه باف: قصه امروز از فاطمه لطفی شش ساله

روزی در یک جنگل ساکت و آرام اتفاق عجیبی افتاد.

یک موجود عجیب وارد جنگل شده بود.

حیوانات جنگل که همه با هم دوست و مهربان بودند کنار هم نشستند تا در باره این موجود عجیب صحبت کنند.

موجودی سه گوش با یک دم فرفری. سبیلهایی شبیه گربه و گوش‌هایی شبیه موش.

آنها حتی نمی‌دانستند این موجود چطوری وارد محل زندگی‌شان شده.

یک روز همه سرگرم کار بودند که یکدفعه چشمشان به این موجود افتاد.

طوطی زیبا گفت: من به جنگل های زیادی سفر کردم ولی تا به حال موجودی مثل این ندیدم.

ماهی مهربون گفت: توی آب هم من مثل این موجود را تا به حال ندیدم.

گربه شیک و با کلاس هم گفت: بوی او برایم آشناست ولی قیافه اش عجیبه.

گل نازک نارنجی گفت: بهتره برویم و با خودش حرف بزنیم. ببنیم کی هست و از کجا آمده!

آنها پیش موجود عجیب رفتند و گفتند: تو کی هستی و از کجا آمدی؟

موجود عجیب گفت: من هم یک روزی قیافه عادی داشتم و راحت زندگی می‌کردم اما یک روز اتفاق بدی برایم افتاد.

من موشی هستم. یک روز که می‌خواستم تکه پنیری از روی تله بردارم، گیر افتادم و بدنم سه گوش شد.

فقط شانس آوردم یک پسر مهربان مرا از تله نجات داد.

بعد از این که قیافه‌ام عوض شد، خیلی‌ها از من ترسیدند و با من قطع ارتباط کردند.

از آن موقع دیگر نتوانستم دوستی برای خود پیدا کنم.

الان هم اگر باعث ناراحتی شما شدم از این جا می‌روم.

طوطی زیبا گفت: ما اجازه نمی‌دهیم از پیش ما بروی. در این جا هر کس با هر قیافه‌ای می‌تواند زندگی کند.

موش سه گوش از آنها تشکر کرد و گفت: پس حالا باید یک لانه برای خودم بسازم.

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید