قصه باف

Image Post
رمان نوجوانان که به روابط انسانی می‌پردازد
بچه‌گل‌های گمشده
بچه‌گل‌های گمشده اثر ژانت تایلور لیزل، با ترجمۀ شهلا انتظاریان، در انتشارات میچکا، با ویرایشی جدید دوباره منتشر شده است.

قصه باف: نلی و لیوی به تازگی مادرشان را از دست داده‌اند. پدرشان آن‌ها را به باغ عمه مینتی آورده تا در مدتی که قرار است برای کار به سفر برود، نزد عمه بمانند. اما دو خواهر اصلاً از ماندن نزد عمه مینتی و زندگی در باغ قدیمی و به‌هم‌ریختۀ او احساس رضایت و خوشحالی ندارند.
نلی با خلقیات خاص خودش مدام ناآرامی می‌کند و لیوی که در برابرش احساس مسئولیت می‌کند، میان او و عمه مینتی درمانده و سرگشته شده است. در همین اوضاع و احوال، لیوی که عاشق خواندن است، در میان کتاب‌های فراوان عمه مینتی، کتابی پیدا می‌کند و آن را همراه با نلی می‌خواند؛

درون کتاب افسانه‌ای است دربارۀ باغ عمه مینتی. همان باغی که قرار بود نلی و لیوی تا مدتی نامعلوم در آن زندگی کنند.
ازاین پس با جادوی این افسانه است که خواندن داستان بچه‌گل‌های گمشده را ادامه می‌دهیم، شخصیت‌های داستان را از نو می‌شناسیم و ماجراهای آن باغ پر گل را دنبال می‌کنیم.
در واقع، با وجود آن‌که رمان بچه‌گل‌های گمشده مشخصات یک داستان بلند واقع‌گرایانه را دارد، پیرنگ آن بر اساس افسانه‌ای که لیوی و نلی در آن کتاب می‌خوانند نظم گرفته است.
داستان در داستان!
و ما به کمک قصۀ خیالین این کتاب است که قدم به قدم واقعیت زندگی عمه مینتی، باغ پر گل او و همچنین شخصیت نلی و لیوی را می‌شناسیم. از قضا عمه مینتی و نلی و لیوی هم به کمک همین کتاب افسانه‌ای است که آغاز به شناختن یکدیگر می‌کنند.
همان‌طور که همان ابتدا اشاره شد، بچه‌گل‌های گمشده را می‌توان داستانی دربارۀ ارزش ارتباط و صمیمیت و اهمیت شناخت یکدیگر در متن رابطه دانست. هریک از ما به واسطۀ رنج‌هایی که در سرگذشت خود تجربه کرده‌ایم، پیله‌هایی برای محافظت از خودمان به دورمان تنیده‌ایم.

فاصلۀ ما با دیگران درست همین‌جا آغاز می‌شود؛ همان پیله‌ای که عمه مینتی را برای نلی و لیوی، و آن دو را برای عمه، و حتی دو دختر را برای همدیگر، ناشناخته و دور و غریبه کرده بود. اما قصه و سرگذشت هر یک ما را نمی‌توان بدون شکافتن این پیله‌ها خواند.
بی‌قصه هم نمی‌شود دست دیگری را گرفت و رابطه‌ای را آغاز کرد. پس باید با صبوری به یکدیگر فرصت بیرون آمدن از پیله را داد.
وقتی آخرین سطرهای بچه‌گل‌های گمشده را بخوانید، می‌بینید که شخصیت‌های داستان چطور خواسته یا ناخواسته، در برابر یکدیگر، از پیله‌های به ظاهر سخت‌شان بیرون آمده‌اند، برای هم آشنا شده‌اند و قدرت درک یکدیگر را پیدا کرده‌اند.
نکتۀ جالب آن است که نویسنده برای شکستن پیله‌های شخصیت‌های داستانش، چیز زیادی از گذشتۀ آن‌ها نمی‌گوید.

ما در پایان داستان هم از سرگذشت آن‌ها اطلاع زیادی نداریم؛ اما آن‌ها را در متن رابطه‌هایی که در حال شکل دادنش هستند، در دل ماجراهای آن باغ، به کمک افسانۀ آن کتاب شناخته‌ایم و با آن‌ها احساس همدلی و صمیمیت داریم. به نظر شما این خود یک جادو نیست؟

پشت جلد

پدر الیویا و نلی آن‌ها را به خانه‌ی عمه مینتی می‌برد تا مدتی نزد او بمانند.
دخترها که از مرگ مادرشان بسیار متاثرند، از زندگی با آن عمه‌ی پیر و ضعیف و خوشحال نیستند.
اما در باغ بزرگ، انبوه و نامرتب عمه مینتی طلسم عجیبی جاری است که الیویا و نلی با باطل کردن آن، دنیای خودشان را به کلی تغییر می‌دهند.

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید