قصه باف

Image Post
داستان لاک‌پشت ترسو
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.

قصه امروز از تینا نه ساله

روزی روزگاری یک لاک‌پشت که تازه شنا کردن یاد گرفته بود تصمیم گرفت وارد آب دریاچه شود.

پیش از این او هروقت می‌خواست وارد آب شود، کمی نزدیک آب می‌رفت و وقتی تنش به آب می‌خورد، سریع برمی‌گشت.

دوستان لاک‌پشت او را مسخره و برخی از آن‌ها از سر دلسوزی لاک‌پشت را نصیحت می‌کردند.

سرانجام لاک‌پشت یک روز تصمیم گرفت وارد دریاچه شود.

لاک‌پشت آن روز کم کم وارد آب شد و شروع به شنا کرد. کم کم داشت از شنا کردن لذت می‌برد که ناگهان چند اسب دریایی از کنار او رد شدند.

لاک‌پشت به شدت وحشت کرده بود و می‌خواست فرار کند. اسب دریایی کنار او رفت و گفت: تو همان لاک پشتی نیستی که امروز برای اولین بار وارد آب شدی؟

لاگ پشت که به شدت ترسیده بود سرش را تکان داد.

اسبدریایی ایستاد و به لاک پشت گفت: نگران نباش خواستم به تو بگویم خیلی قشنگ شنا می‌کنی.

از شنا کردن تو خیلی لذت بردم.

لاک پشت با شنیدن این حرف کمی آرام شد.

اسب دریایی که در باره ترسو بودن لاک‌پشت حرف‌های زیادی شنیده بود، گفت: اگر ممکن است به بچه های من هم شنا یاد بده.

خیلی خوشحال می‌شوم. لاک پشت حالا دیگر ترسش را فراموش کرده بود و داشت به دوستان جدیدش شنا یاد می‌داد.

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید