قصه باف

Image Post
داستان سگ رها شده
هر روز نقاشی‌ها و قصه‌های کوتاهی به قلم کودکان برای قصه باف ارسال می‌شود. ما آن‌ها را با شما عزیزان به اشتراک می‌گذاریم. شما هم می‌توانید قصه‌های خود را برای ما ارسال کنید.

قصه باف: قصه امروز از آیلین نه ساله

دیروز برای عید دیدنی پیاده به خانه مادر بزرگم رفتیم.

در بین راه چشممان به یک سگ خیلی خوشگل افتاد.

از پدرم خواستم صبر کند تا چند دقیقه این سگ زیبا را ببینم.

چون پدرم اجازه خریدن سگ به من نمی‌دهد، حرفم را گوش داد و ما چند دقیقه ایی در خیابان ماندیم تا من کنار سگ باشم.

منتظر ماندیم تا صاحب سگ بیاید. اما کسی آن اطراف نبود.

ده دقیقه منتظر ماندیم ولی سگ کنار یک درخت کز کرده بود و از جایش تکان نمی‌خورد.

راستش پدرم کمی نگران شد و گفت: نکند بلایی سر صاحب سگ آمده.

او به چنا مغازه که در آن نزدیکی بود سر زد و سرغ صاحب سگ را گرفت.

یکی از آن‌ها که سگ را می‌شناخت به پدرم گفت: صاحب این سگ با خانواده به شهرستان رفتند.

آن‌ها سگ را رها کردند تا کسی آن را بردارد. وقتی این را شنیدم دلم برای سگ بیچاره سوخت.

پدرم خیلی ناراحت شد و گفت حاضر سگ را به خانه ببریم.

به شرطی که او را در حیاط خانه و لانه ایی که او درست می‌کند نگهداریم.

با شنیدن این حرف در آغوش پدرم پریدم و او را بوسیدم.

لطفا شکیبا باشید...
خطا

لطفا دیدگاه خود را بنویسید